نوشته باربارا کارتلند
ترجمه احسان لامع
فصل 1(1)
ویکتور با لحنی باور نکردنی گفت:ولی این واقعیت ندارد؟
مارینا از مقابل پنجره دور شد بطرف او آمد و گفت:متاسفم ویکتور.
یعنی چه متاسفم؟دلیلش چیست؟
مارینا با لحنی جدی جواب داد:هیچ حرفی برای گفتن ندارم.هیچ توجیهی هم مرا قانع نمیکند بهتر است همه چیز را به باد فراموشی بسپریم من دیگر نمیتوانم زندگی را با دروغ و نیرنگ ادامه دهم.بهتر است تو هم مخالفتی نکنی چون هیچ دردی رادرمان نمیکند.
ویکتور با لحن ملتمسانه ای گفت:چرا عجولانه قضاوت میکنی؟بهتر است فرصت دیگری داشته باشیم تا مفصلتر در این مورد بحث کنیم.فقط خواهشی از تو دارم و آن اینکه چند روز ی همه کارها را ول کنیم و با هم باشیم.اگر هم بخواهی میتوانیم از دوستانمان هم دعوت کنیم اگر میل نداشته باشی تنها خلوت میکنیم.هر طور که صلاح بدانی.
مارینا بسمت پنجره برگشت و با لحن خسته ای گفت:حرف تو صحیح ولی من تمام شب رو فکر کردم.ما برای هم مناسب نیستیم.
برای دریافت بر روی دانلود کلیک کن
دانلود